زیستگاه و اقتصاد
برگردان: حسین حاتمینژاد و حمیدرضا پیغمبری
سی.فاکس اسمیت، دریا را دنبال کن (1)
دیگر این باور وجود ندارد که جوامع انسانی به طور اجتنابناپذیری با گذشت زمان از سه مرحلهی اقتصادی شکارگری، دامداری و کشاورزی گذشتهاند. مطمئناً در دوران پارینهسنگی گروههای انسانی از طریق شکار حیوانات وحشی و جمعآوری هر نوع غذایی که گیاهان وحشی در اختیارشان میگذاشتند یا میتوانستند کنار ساحل بیابند زندگی خود را تأمین میکردند. در حال حاضر مردم عقب افتاده مانند بومیان استرالیا که به سرعت در حال ناپدید شدن هستند تا به امروز هم براساس همین اقتصاد «گردآوری خوراک» بقای خود را حفظ کردهاند. اگر بیذیریم که کشاورزی قطعاً پس از دامداری به وجود آمده است یا در برخی از نواحی خاص این گونههای «تولید خوراک» - خواه به صورت همزمان و خواه در زمانهای متفاوت - هر دو به کار گرفته میشدند، عجولانه قضاوت کردهایم. بدیهی است که برخی از زمینها بیشتر برای دامداری شبانی مناسب بودند تا کشاورزی، البته زمینهای محبوبتر دیگری هم بودند که قابلیت استفاده برای هر دو منظور را داشتند؛ به عبارت دیگر به نظر میرسد که مناطق مختلف به سبب ویژگیهای طبیعیشان برای زندگی شیوههای متفاوتی فراهم میکنند. اما همواره میان محیط طبیعی و آنچه ممکن است پاسخ اقتصادی نامیده شود، انسان با تواناییها، علایق و تمایلات خاص خودش قرار میگیرد و نمیتوان این پاسخ اقتصادی را منحصراً و براساس یک قاعده به زمینهی طبیعی نسبت داد. طبیعت با وجود محدودیتهایی که به واسطهی آنها اقدامات و فعالیتهای بشر را محدود میکند، تنها یک نیروی مخالف نیست بلکه میتواند بسیار منعطف هم باشد. بنابراین اگرچه وجود یک پیوند جغرافیایی میان شیوههای زندگی مردم با محیط طبیعی آنها آشکار است، اما این پیوند چنانکه زیستشناسان مطلقگرا عقیده دارند مطلق یا بدیهی نیست. حتی اگر چنین باشد ماهیت این پیوند مشکلات جالبی را به همراه دارد؛ مثلاً این بحث مطرح شده است که پیوند واقعی جغرافیا و تاریخ فعالیتهای واسطهای انسان و نتایج مستقیم آنهاست و اگر بتوانیم ماهیت این پیوند را کشف کنیم جایگاه جغرافیا را در تاریخ اقتصادی درمی یابیم. یونان باستان ناحیهای بسیار کوچکتر از شبه جزیرهی امروزی یونان را اشغال میکرد و در اصل از شبه جزیرهای تشکیل شده بود که در جنوب خطی فرضی میان خلیج آرتا در غرب و خلیج سالونیکا به همراه جزایر بسیار در شرق قرار داشت. این ادعا که شیوهی زندگی مردم مختلف براساس ویژگیهای زیستگاهشان به آنها تحمیل میشود، آشکارا ساده کردن بیش از اندازهی مسئله است و این امر را میتوان به راحتی ثابت کرد؛ برای مثال جزیرهنشینان همواره به دریا روی نمیآورند، هرچند ممکن است که دریا آنها را فرابخواند. نه ژاپنیها، نه انگلیسیها و نه اهالی جزیره کورس (2) تا قرنها چهرههای شناخته شدهای در دریانوردی نبودند و برای مورد آخر، زندگی دریانوردی هرگز جذابیتی پیدا نکرد، وجود منابع غنی زغال و آهن که اکنون از آن بهرهبرداری میشود این حقیقت را تغییر نداده است که چینیها اصولاً کشاورزانی بودهاند که ریشه در خاک دارند. همینطور مزارع وسیع گندم امروزی در جنوب روسیه و ایالات متحده به طور سنتی مرغزارهایی بودند که اقتصاد شکارگری و شبانی را در خود پرورش میدادند. از سوی دیگر هیچ کس هم نمیتواند با اطمینان ادعا کند که در گذشته انسانها شیوههای زندگی خود را بدون توجه به امکانات سرزمینشان انتخاب میکردند. در نتیجه جغرافیدانها در میان این دو دیدگاه افراطی موضع میانهرو یا «امکانگرا» را اختیار کردهاند، آنها معتقدند که هر ناحیه امکانات خاصی را در اختیار انسانهای ساکن خود قرار میدهد و انسانها نیز با توجه به نیازها، قدرتها و تمایلات خود برخی از این امکانات را به کار میگیرند. این دیدگاه که توسط لوفور (3) و در اثری الهام بخش (4) مطرح شد، از نظر منطقی به اندازهی کافی درست و دقیق هست، اما این احتمال هم وجود دارد که پاندولی که از جذمگرایی گذشته دور شده است، از جانب دیگر بیش از حد پیش رفته باشد. قابل توجه است که چگونه در بخشهای خاصی از دنیا به ویژه در نواحی خشک یا نیمه خشک شیوههای زندگی بیابانگردی با تغییرات اساسی اندکی از سپیدهدم تاریخ تاکنون باقی ماندهاند. همینطور یکنواختی مشابهی در شیوههای سنتی زندگی در بیابانهای سرد زمین مشاهده میشود. در واقع بهتر این است که بگوییم در مکانهایی که شرایط اقلیمی محدودیتهایی را برای زندگی گیاهی ایجاد میکند، فعالیتهای اقتصادی قابل اجرا برای انسان هم محدود میشود. در مقابل در ارتفاعات متوسط که شرایط اقلیمی برای زندگی گیاهی و در نتیجه زندگی جانوری مناسبتر است، انسانها هم امکان بیشتری برای فعالیت و بخت بلندتری برای به دست آوردن نان و برنج خود دارند.
این حقیقت که در زمینهای نه چندان دور از هم شیوههای بسیار متفاوتی از زندگی جریان داشتهاند به خوبی در دنیایی که برای یونانیان شناخته شده بود مصداق مییابد. بسیاری از نویسندههای یونانی مانند هرودوت و استرابو که در آثار خود اطلاعات جغرافیایی زیادی را کنار اطلاعات تاریخی ثبت کرده اند، با نگاه دقیقی که به تفاوتهای فرهنگی موجود مردم معاصر خود داشتند، هوشیارانه به این نتیجه رسیدند که این تفاوتها ارتباط نزدیکی با تفاوتهای محیطی دارند. شیوههای زندگی یونانیان، مصریان، پارسیان و سکاها بسیار با هم متفاوت بود و تفاوت جایگاههای جغرافیایی آنها هم کمتر از این نبود. اجازه دهید با اشاره به یونان باستان و سکاها برخی از تفاوتهای خاص در شیوهی زندگی آنها را بیان کنیم.
یونان باستان ناحیهای بسیار کوچکتر از شبه جزیرهی امروزی یونان را اشغال میکرد و در اصل از شبه جزیرهای تشکیل شده بود که در جنوب خطی فرضی میان خلیج آرتا در غرب و خلیج سالونیکا به همراه جزایر بسیار در شرق قرار داشت. این ناحیه دنیای کوچک و متنوعی از دریا و کوه و صخرههای بی حاصل و دشتهای کوچکی بود که توسط طبیعت مانند صفحهی شطرنج به بخشهای کوچکتر تقسیم میشد. نزدیکی به دریاهای به هم متصل، اقلیم «مدیترانهای» و ارتباط نزدیک با کوه، تپه و دشت ویژگیهای اصلی یونان را تشکیل میداد. در جاهایی که زمین به فاصلهی زیادی از دریا گسترده بود و در جاهایی که مانند تسالی (5) یا مقدونیه نواحی کم ارتفاع وسیعی واقع شده بود و در جاهایی که اقلیم، شرایط خاص مدیترانهای خود را از دست میداد، تمدن یونانی در آستانهی دنیای «بربرها» رو به ضعف مینهاد، اقتصاد یونانیها ارتباط نزدیکی با سرزمینشان داشت و به خاطر ماهیت آن دچار محدودیتهای بسیاری بود. بزرگترین عیب یونان ناحیهی وسیع کوهستانیای بود که حدود 80 درصد مساحت آن را تشکیل میداد و جنگلهای کاج، صنوبر و بلوط همیشه سبز که برای تأمین الوار و تا حدودی چرای حیوانات مفید بود، در دورانهای کهن به میزان وسیعتری سطح آن را پوشانده بودند. بزرگترین مزیت آن هم اقلیم آن بود که با وجود خشکی تابستان، امکان رشد طیف وسیعی از گیاهان مفید را در دشتهای کوچک و شیب تپهها فراهم میکرد. مهمتر از همه این بود که یونانیان میتوانستند در زمستان هم گندم و جو پرورش دهند- البته نه به اندازهای که جوابگوی تمام نیازهایشان باشد. یونانیان میتوانستند در زمینهای شیبدار خشک و آفتابگیرشان انگور، انجیر و زیتون بکارند. به علاوه میتوانستند با توسل به شیوهی کوچنشینی بز و گوسفند هم پرورش دهند ولی چراگاههای خشک و خشن آنها چندان مناسب پرورش گاو نبود.
در یونان هم مثل دیگر سرزمینهای مدیترانه و سایر نقاط جهان رمهگردانی همواره جریان داشته و اگرچه در برخی از نقاط به ناچار کنار گذاشته شده است، اما در برخی نقاط دیگر همچنان وجود دارد. (6) این فعالیت نمونهی جالی از سازگاری بشر با شرایط اقلیتی و پوشش گیاهی است. در زمینهای کم ارتفاعتر پوشش گیاهی طبیعی تنها در فصول مرطوب سال یعنی در پاییز و زمستان وجود داشت؛ زیرا تابستانها هم خشک و هم گرم بودند. در مقابل در قلهی کوهها به سبب تأثیر ارتفاع بر دما و بارندگی، امکان چرا در تابستان و بهار مهیا بود ولی سرما و برف در زمستان مانع رشد گیاهان در این مناطق میشد. از این رو در روزهایی که مواد خوراکی مصنوعی قابل تهیه نبود حرکت فصلی گلهها از مناطق کم ارتفاع به چراگاههای مرتفع ضروری میشد.
یونانیان از دریا هم بهرهبرداری میکردند. دریا برای آنها منابع غذایی فراهم میآورد - به ویژه ماهی تن و دو گونهی صدف که برای تهیهی رنگ از آنها استفاده میشد. همچنین دریا امکانات راحتی برای برقراری ارتباطات داخلی فراهم میکرد؛ زیرا موانع کوهستانی داخلی حمل و نقل را در همه جای این کشور با دشواری مواجه میکرد، و رودخانهها که یا خشک بودند یا جریانی سیلآسا داشتند برای کشتیرانی مناسب نبودند. یونانیها به عنوان مردمی بازرگان از راههای دریایی هم استفاده میکردند تا محصولات خودشان را به بازارهای آن سوی دریا منتقل کنند. خلاصه اینکه محیط طبیعی یونان پایههای مادی مورد نیاز برای یک زندگی متمدن را به سختی در اختیار انسان میگذاشت و گفته شده است که ایجاد تمدن آتنی در یونان نیازمند وجود یونانیان بود و اگر یونانیان در جای دیگری زندگی میکردند یا قوم دیگری در یونان میزیست، این تمدن پدید نمیآمد. یونان باستان همچنین نمونهای است از آنچه ریتر (7) جغرافیدان آلمانی دربارهی تأثیر آموزندهی برخی از سرزمینهای خاص بر انسانها در ذهن داشت.
سرزمین سکاها که بسیار بزرگتر از یونان باستان بود، در حالی که به سبب داشتن تعداد زیادی رود بزرگ و مفید و وسعت فراوان «زمینهای هموار با خاک عمیق» بسیار جالب توجه بود، برای یونانیان دنیایی یگانه به نظر میرسید. (8) این سرزمین هممرز دریای سیاه و دریای آزوف بود و از دلتای دانوب تا دهانهی دُن گسترده شده بود. در مناطق درون قارهای هم گستردگی آن به اندازهی وسعت ساحلیاش بود (گذشتن از آن بیست روز طول میکشید). در شمال، سرزمین سکاها در جایی به پایان میرسید که استپ جنوب روسیه با درختزارها یا جنگلها ترکیب میشد و آنجا زمستانها سردتر و تابستانها خنکتر بود. هرودوت میگوید در سرزمین سکاها تابستانها میزان بارندگی از زمستانها بیشتر بوده است: این ویژگی اقلیمی اگرچه در بخش «قارهای» اروپا متداول است ولی با یونان متفاوت است. زمستانهای سرزمین سکاها طولانی و سخت بودند (در حقیقت برای حیوانات بارکش یونان یعنی الاغ و قاطر بیش از حد سرد بود، اما برای اسب، سرد نبود. در واقع دشتهای وسیع و باز این سرزمین برای اسب یک زیستگاه مناسب را مهیا میکرد)، بخش اعظم سرزمین سکاها در آن زمان هم مانند امروز خالی از جنگل بود. اگر بتوانیم داستان هرودوت را باور کنیم، در اثر این ویژگی مکانی سکاها ناچار از استخوانهای گاوها به عنوان سوخت برای پختن گوشت استفاده میکردند. اقتصاد سکاها تضاد عمیقی با اقتصاد یونانیان داشت. آنها به اقتصاد بیابان گردی که از آسیای مرکزی با خود آورده بودند وفادار ماندند. سکاها گلههای گاو و اسب خود را به چراگاههای غنی استپ میراندند و امور خودشان را عمدتاً با شیر دامها و درست کردن پنیر و کره میگذراندند. ساکنان جنوبیترین بخشهای سرزمین سکاها که هم مرز دریا بود، کشاورزی میکردند و گندم، ارزن، عدس، پیاز و سیر میکاشتند. آنها گندم را «نه به عنوان خوراک، بلکه برای فروش» میکاشتند. دلایل این روی تافتن از بیابانگردی بی تردید نفوذ فرهنگ یونانی و امکان و راحتی تجارت غلات از راه دریا بود. رودهای بزرگ جنوب روسیه در نزدیکی مصبشان ماهیهای خاویاری و نمک داشتند. ابزار حمل و نقل سکایی اسب بود و کاروانهای تجاری از ارابههای اسبی تشکیل میشدند. برای سکاها مثل همهی بیابان گردها تجارت در خشکی بخش مهمی از اقتصاد را تشکیل میداد. این امر در شیوهی تفکر بیابانگردها و برتری استراتژیکی که برای آنها به ارمغان میآورد حائز اهمیت است - چنان که شاه سکاها به داریوش، پادشاه هخامنشی گفت که ما نیازی به نبرد رویارو نداریم؛ زیرا «ما نه شهری داریم و نه زمین کشت شدهای». در عملیات دفاعی بیابان گردانی چون سکاها نسبت به مردم کشاورز مزیت فاحشی داشتند؛ زیرا سکاها خانههای ثابت نداشتند (مسکن معمول آنها چادرهای سیّار بود) و ثروتشان عمدتاً در قالب گلههای اسب و گاو بود که به راحتی جابهجا میشد و در اسبسواری نیز مهارت بالایی داشتند، درحالی که بیشتر داراییهای کشاورزان قابل انتقال به مکانهای امن نبود و اگر نابود میشد، یافتن جایگزینی برای آنها به راحتی میسر نمیشد، برای مثال از بین رفتن بیشههای زیتون در یونان به معنای خسارتی بزرگ در سرمایه بود، چرا که این درختها تنها با گذشت حدود بیست سال از عمرشان به زمان باردهی مناسب میرسند.
بدیهی است که سرزمین سکاها با تفاوتهایی که هم از نظر جغرافیایی و هم از نظر اقتصادی با دولت - شهرهای یونانی داشت، برای یونانیان عرصهی تجاری قابل دسترس و پرسودی بود. شهرهای یونانی که نزدیک دهانههای دانوب و رودهای جنوب روسیه بنا شده بودند، نقش ابزارهای ارتباطی و مراکز مبادلهی کالا را داشتند: یونانیها شراب، روغن و صنایع خود و سکاها هم غله و پوست حیوانات را به این مرکز میبردند.
اینکه یونانیها معمولاً کشاورزانی بودند که از باغ زیتون، تاکستان و گلههایش نگهداری میکردند و سکاها معمولاً بیابانگرد یا «گاوچران» بودند، بازتابدهندهی محیطهای کاملاً متفاوتی است که در آنها زندگی میکردند. به طوری که نویسندههای یونانی و نسلهای بعدی ادعا کردند که محیط فیزیکی باعث تغییر شیوههای زندگی میشود. از این رو استرابو با اشاره به تفاوت بزرگ میان فرهنگ مادی مصریان با حبشهایها مینویسد: (9)
«حبشهایها غالباً زندگی بیابانگردی و بدون منابع را در پیش گرفتهاند و این به سبب بی حاصلی سرزمینشان و دور بودن آن از ما است در حالی که وضعیت مصریان در همه چیز برعکس است؛ زیرا آنها از ابتدا زندگی شهری و کشاورزی را در پیش گرفتند ... هم از راه زراعت و هم تجارت».
یونانیها به خوبی میدانستند که مصر مدیون سیلابهای نیل است و استرابو میدانست که این سیلابها چندان هم «موهبتهای الهی» نیستند، و چنانکه هرودوت میگفت نتیجهی بارانهای تابستانی در حبشه هستند.
اما (هر قدر هم که اقلیم، عوارض زمین، مواد معدنی، موقعیت و دیگر خصوصیات یک ناحیه را به خوی مطالعه کنیم) نمیتوانیم تنها از روی محیط طبیعی نتیجه بگیریم که زندگی اقتصادی در آن ناحیه در دورانهای خاص چه قالبی داشته است. با استناد به مطالعات طبیعی تنها میتوان دربارهی اقتصاد گذشته احتمالاتی را مطرح کرد؛ مثلاً میتوانیم بگوییم که در ناحیهای خاص برخی از محصولات تولید میشدند و برخی دیگر نه و برخی محصولات هم به دشواری یا تنها از راه واردات قابل دستیابی بودند. یا اینکه شرایط طبیعی، حمل و نقل را در یک ناحیه در جهتهای خاصی - چه از راه دریا و چه از راه خشکی - ساده یا دشوار میکرده یا فلان ناحیه از نظر طبیعی برای چه شیوهی معیشتیای مناسبتر بوده است. همچنین میتوانیم بگوییم که شرایط اقلیمی معمولاً تعیین میکنند که در چه فصلى چه گیاهى مى توان کشت کرد، اما با همهی اینها کاملاً آشکار است که عامل انسانی که از مردمی به مردم دیگر و از زمانی به زمان دیگر تغییر میکند، نشان خاص خود را بر زندگی اقتصادی میگذارد. طبیعت تحمیل میکند و انسان اوضاع را در دست میگیرد. اقدامات انسان به دو طریق محدود میشود (به واسطهی تواناییهای خودش و امکانات محیط). محیط طبیعی که ظاهراً در هر زمانی حدود معینی را برای فعالیتهای گروههای انسانی تعیین میکند، در حقیقت امکانات بالقوهای دارد که به تناسب فرهنگ مادی این گروهها افزایش یا کاهش مییابد. در واقع هر سرزمینی برای هر قومی که در آن سکونت میگزیند سرزمین متفاوتی است و هیچ اطمینانی وجود ندارد که همهی سرزمینها قومی را بپذیرند که شایستهی آن سرزمین هستند. تنها باید به یاد بیاوریم که چگونه توانایی فرهنگی مردم امروزی در طیفی گسترده از فرهنگ عصر سنگ تا آنچه به نام تمدن غربی میشناسیم تغییر کرده است تا دریابیم که هر ناحیهای ممکن است از سوی ساکنان مختلف مورد بهرهبرداریهای متفاوت قرار گیرد. نه تنها انسانها به درجات مختلف شیوههای گوناگون زندگی را در پیش میگیرند، بلکه امکانات موجود در هر ناحیه هم ویژگیهای فرهنگی متفاوتی را ارائه میکند.
بیایید محدودیتهای جغرافیایی را برای فعالیتهای اقتصادی دقیقتر بررسی کنیم. پراکندگی مواد معدنی مثل نفت از سوی طبیعت تعیین شده و ثابت است. در جاهایی که چنین منابعی وجود ندارند، تنها کاری که انسانها میتوانند انجام دهند این است که با جایگزینی برای آن بیندیشند یا با ناحیههایی که از آن بهره مندند مبادله کنند. در واقع به نظر میرسد که قدمت مبادله به عصر نوسنگی بازمیگردد و در دورهی بعدی یعنی عصر برنز حمل و نقل مس و قلع ضرورت مییابد؛ زیرا اجزای اصلی ساخت برنز به ندرت با هم در یک ناحیه از جهان کهن یافت میشدند. به علاوه منابع تأمین نیرو که اساس صنعت را در عصر حاضر تشکیل میدهند یا مانند زغالسنگ و نفت براساس ویژگیهای زمین شناختی پراکنده شدهاند یا تولید آنها مانند نیروی برق آبی به شرایط طبیعی وابسته است. حتی نیروی امواج و باد هم که ممکن است در آینده جایگزین نفت و زغالسنگ شوند از جایی به جای دیگر به صورت نابرابر پراکنده شدهاند.
عوامل طبیعی و از همه بالاتر شرایط اقلیمی، در رابطه با محصولات گیاهی که هم به عنوان منابع غذایی و هم به عنوان مواد خام اهمیت دارند، خود را به عنوان شرایطی مهم و تاثیرگذار تحمیل میکنند. انسانها علاوه بر وابستگی مستقیم به صورت غیرمستقیم هم به پوششهای گیاهی وابسته هستند؛ زیرا پوشش گیاهی تأمین کنندهی مواد غذایی حیواناتی است که خود فواید گوناگونی برای بشر دارند (به عنوان خوراک، به عنوان حیوانات بارکش، به عنوان نیروی محرکه و به عنوان منبع مواد خام). با اینکه نقشهی پراکندگی پوشش گیاهی طبیعی میتواند هنگام مطالعهی یک ناحیه مفید باشد، اما در واقع با پوشش گیاهی امروزی تناسب چندانی ندارد- مگر احتمالاً در مورد برخی از بخشهای توندرا و بیابان یا مناطق استوایی (10) که دخالت انسان در آنها بسیار دشوار بوده و کمترین تأثیر را داشته است؛ برای مثال جنگلهایی که در گذشته بخش اعظم ایالات متحده را فراگرفته بودند، به ویژه طی دویست سال گذشته به صورت گستردهای از میان رفتهاند (تصویر 1). اما نقشهی پوشش گیاهی طبیعی از نظر تاریخی ارزشمند است؛ زیرا به شکل واقعگرایانهای بستر نخستین فعالیتهای انسانی را نشان میدهد: دشواری با آسانی جابهجایی برای بشر و فرصتهای او را برای بهرهبرداری از خاک آشکار میکند. پراکندگی پوشش گیاهی طبیعی ارتباط نزدیکی هم با موقعیت کمربندهای اقلیمی دارد. بااینحال همیشه شرایط اقلیمی مشابه به معنای پوشش گیاهی مشابه نیست؛ زیرا گیاهان با آزادی یکسانی قادر به جابهجایی از مکانی به مکان دیگر نبودهاند. این امر دربارهی گونههای حیوانی هم صادق است: اگرچه گونههای مشخصی وجود دارند که به پوشش گیاهی خاصی وابسته هستند اما گونههای مختلف حیوانات وحشی در ناحیههایی با پوشش گاهی نسبتاً متفاوت یافت میشوند. دنیای جدید [قارهی امریکا] هم در پوشش جانوری طبیعی فقر قابل توجهی دارد.
میتوانیم چند ناحیهی وسیع را مشخص کنیم که در آنها پیش از آغاز تمدن گیاهانی که انسان کشت میکرد به صورت وحشی رشد میکردند - البته هنوز مشخص نیست که کدام یک از این نواحی موطن اصلی برخی از گیاهانی هستند که برای مانند گندم و جو اهمیت بیشتری دارند. گندمهای نرم، گندم سیاه، انواع خاصی از بذرک، سبزیها و درختهای میوهای مثل انگور، بومی آسیای صغیر، ایران، ماورای قفقاز و بخشهای خاصی از آسیای مرکزی بودند. در سرزمینهای مدیترانهای از جمله سواحل آسیای صغیر، فلسطین و سوریه گیاهان وحشی اندکی برای کشت وجود داشتند. (زیتون بری یا وحشی، انجیر، نوعی گندم سرخ، گونهای خشن از بذرک، و اندکی از سبزیها). برخی از متخصصان معتقدند که موطن اولیهی گندمهای سخت، جو و قهوه حبشه بوده و این ناحیه منبع گندم و جویی بوده که در روزگاران کهن در مصر کشت میشده است. مطمئناً تعداد گونههایی از غلات وحشی که امروزه در حبشه میروید بسیار قابل توجه است. هند استوایی هم میتواند مدعی شود که گیاهانی چون برنج، نیشکر و انواع خاصی از پنبه بومی این ناحیه بودهاند. محصولاتی چون پرتغال، لیمو، هلو، توت، چای، دانهی سویا، جوی دوسر و ارزن هم در اصل به بخشهای کوهستانی مرکز و شرق چین تعلق دارند. سرانجام برخی از گیاهانی که امروزه مانند ذرت، پنبه، تنباکو، گوجه و سیب زمینی به شکل گستردهای کشت میشوند بومی مناطق میان گرمسیری قارهی امریکا بودهاند. سیب زمینی در واقع در بخشهای استوایی امریکای جنوبی رشد میکرد؛ زیرا در فلات مرتفع آند شرایط اقلیتی چنان به واسطهی ارتفاع معتدل شده است که رشد این گیاه را میسر میکند.
باید خاطرنشان کرد که هر گروه از گیاهان لزوماً بومی ناحیههایی نبودند که شرایط اقلیمی آن ناحیه برای رشد آنها مناسبترین شرایط باشد و از طرف دیگر هم در تمام ناحیههایی که رشد آنها امکانپذیر بود. وجود نداشتند. یک نمونهی بارز از پراکندگی نابرابر گیاهان در ناحیههایی که شرایط اقلیمی مناسبی برای رشد آنها داشتند، رشد بذرک در مصر و بینالنهرین عصر نوسنگی و رشد پنبه در جلگهی رود سند (در شمال غرب هند) است. به همین صورت اگرچه برخی از مناطق به سبب وجود پوشش گیاهی و عوارض زمین برای برخی از حیوانات اهلی بسیار مناسب بودند، اما این حیوانات در آن ناحیهها وجود نداشتند. دلیل این امر تا حدی رقابت میان گونههای مختلف حیوانی و فقدان امکان مهاجرتهای گسترده بود؛ به عنوان نمونه اسب از روزگاران کهن در استپهای وسیع آسیای مرکزی و مرغزارهای محدودتر اروپا وجود داشت، اما حضور دیر هنگام آن در عربستان و شمال افریقا به سبب وجود فعالیتهای انسانی بود.
شایان توجه است که چگونه تنها تعداد بسیار معدودی از حیوانات اهلی و تعداد بسیار معدودی از گیاهان کشت شدهاند. شاید بتوان دلیل این امر را این طور توضیح داد: انسانها آموختند که گونههایی از گیاهان را بکارند که به اندازهی زحمتشان عایدی داشته باشند و با وجود دلایل غیراقتصادی اولیه، (11) حیواناتی را اهلی کنند که از نظر اقتصادی سودآور و از نظر عملی ممکن باشد. هنگامی که بشر بر هنر اهلی کردن حیوانات و کشاورزی تسلط کافی پیدا کرد (این فرآیندها اغلب حدود پنج هزار سال پیش در دنیای کهن به وجود آمدند) توانست از امکانات بالقوهای که زیستگاهش داشت بهرهبرداری کند؛ امکاناتی که پیشتر نهفته بودند. انسانها گونههای جدید حیوانی و گیاهی را با محیطهای تازه سازگار کردند - البته این کار بی تردید از راه آزمون و خطا شکل گرفت؛ برای مثال بسیاری از گیاهانی که امروزه بومی سرزمینهای مدیترانهای هستند در دورههای مختلف به این نواحی آورده شدهاند. گندم، زیتون اهلی، انگور، مرکبات، توت و بسیاری از دیگر میوهها به واسطهی یونانیان، رومیان، اعراب و اقوام بعدی در آنجا تثبیت شدند. همینطور غذاهای جدید و محصولات صنعتی هم در سرزمینهای مهاجرنشین امروزی وارد و جایگزین پوشش گیاهی پیشین شدهاند.
سازگار کردن گیاهان در زمینهایی که انسان از شرایط اقلیمی و خاک آن آگاهی اندکی داشت ناگزیر به ناکامیهای بسیاری انجامید. حتی امروزه هم یک کشاورز پیشگام در ایالات متحده باید با احتیاط دست به اقدام بزند، مگر اینکه آموخته باشد تغییرات اقلیمی و دیگر شرایط محلی چه امکاناتی را در اختیار او میگذارند. اما اغلب، مشکلات بهرهبرداری از زمینهای جدید تلاشهای نوآورانهای را برانگیخته است. داستانی مصور دربارهی اینکه چگونه در نیمهی نخست سدهی نوزدهم مهاجران اسکاتلندی کوشیدند تا مرغزارهای وسیع اطراف وینیپگ (12) را کشت کنند، نوشته شده (13) و تقریباً موانعی باورنکردنی بر سر راه آنها به تصویر کشیده شده است. هزاران پرندهی مهاجر، انبوهی از ملخها و دستههای سرخپوستان به محصولاتشان حمله میکردند؛ محصولاتی که از اول هم به خوبی با اقلیم محلی سازگار نشده بودند اما سرانجام تلاشهای آنها به ثمر نشست و توانستند گونهای از گندم را کشف کنند که برای دورهی رشد کوتاهی که شرایط اقلیمی مهیا میکرد، مناسب بود. اخیراً گونههایی از گندم تولید شدهاند که اگر از یخزدگی در امان بمانند میتوانند در مرغزارهای کانادا در حداکثر صد یا حتی نود روز رشد کنند. همینطور در بسیاری از بخشهای جهان (کالیفرنیا، اسپانیا، ایتالیا، ترکستان شوروی [سابق] و هند) استفاده از آبیاری پهنههای وسیعی از بیابان خشک را به زمینهای حاصلخیز تبدیل کرده است. اما برای به کارگیری آبیاری باید شرایط طبیعی را مد نظر قرار داد. نخست اینکه محصولات زمینهای آبی باید بتوانند با محصولات زمینهایی که نیاز به آبیاری ندارند رقابت کنند؛ دوم اینکه باید آب مورد نیاز حتماً در فصل رشد قابل تهیه باشد؛ سوم اینکه باید کیفیت خاک، شیب زمین و زیرخاک ناحیه برای آبیاری مناسب باشد. پرورش کرم ابریشم زمانی تنها در انحصار نواحی جنوبی و مرکزی چین بود؛ تنها جایی که به صورت ماهرانه ابریشم تولید میشد و درخت توت به سبب شرایط اقلیمی موسمی (23)، دو چرخهی زندگی در سال داشت و دو بار منابع تازهی غذایی برای کرمهای ابریشم فراهم میکرد. از آنجا که حیوانات و گیاهان نیازهای زیستشناختی خاصی دارند، تولید اقتصادی در هر ناحیهای توسط طبیعت محدود میشود. گاهی محدودیتهای اقلیمی برای رشد گیاهان بسیار ثابت هستند (زیتون) و گاهی هم انعطاف پذیرند (توت). در هر حال میتوان نشان داد که یک گیاه در ارتباط با شرایط آرمانی و شرایط ممکن برای رشد خود محدودیتهایی دارد؛ یعنی ممکن است یک گیاه در یک ناحیهی خاص از محیط وسیعی که امکان رشد برایش وجود دارد، بهتر بتواند رشد کند. امروزه شواهد بسیاری برای درستی این ادعا وجود دارند؛ مثلاً با توجه به وجود یک بازار جهانی برای بسیاری از محصولات، محصولات برخی نواحی جغرافیایی خاص به ویژه امریکای شمالی بیشتر مورد استقبال قرار میگیرند. این حقیقت برای دوران گذشته هم در مقیاس کوچکتری مصداق مییابد.
کشت انگور در اروپای غربی و صنعت ابریشم، که وابسته به درخت توت است، میتوانند نمونههای خوبی برای چگونگی محلی شدن برخی از صنایع خاص در گذشته باشند تردیدی نیست که انگور در گذشته - هرچند به صورت پراکنده - تا شمال حدود امروزی رشد خود کاشته میشد (تصویر 2). انگور که توسط مهاجران یونانی به جنوب فرانسه وارد شد و بعدها رومیان آن را به مناطق دورتری مثل شمال آلزاس (14) و درهی موزِل (15) بردند، در اواخر سدههای میانی در حدود بروژ (16) و چنانکه کتاب دُمزدی (17) ثبت کرده است در بسیاری از بخشهای جنوب انگلستان هم پرورش مییافت.
در اواخر قرون وسطی تخصصی کردن موکاری و صنعت شرابسازی در نواحی مطلوب و مناسب آغاز شده بود؛ برای نمونه روستاییان ناحیهی اوسر (18) در بخش علیای رود یون (19) در فرانسه محصول دیگری را «نه میکاشتند و نه برداشت میکردند»، بلکه بر پرورش انگور تمرکز کرده بودند. عوامل جغرافیایی نشان میدهند که چگونه آنها قادر به انجام این کار شده بودند، رود بون امکانات مناسب حمل و نقل را برای شراب فراهم میکرد؛ زیرا انتقال آن از طریق جادههای ناهموار ممکن بود باعث فاسد شدن شود، به علاوه این رودخانه به سمت بازار پاریس جریان داشت. ناحیهی تاکستانی بوردو (20) هم وضعیت مشابهی
داشت - البته در مقیاسی بزرگتر رود گارون (21) و بندر بوردو به حمل و نقل کمک میکردند و بیشتر به انگلستان که شاهان آن در قرون وسطی به مدت دو سده بر گاسکونی (22) فرمان میراندند فرستاده میشد. از آنجا که کشاورزان محلی فعالیتهای کشاورزی خود را مختص انگور کرده بودند، غلهی کافی برای تأمین نیازهای بوردو تولید نمیشد و شهر ناگزیر بود که گندم وارد کند. بنابراین اگرچه انگور به صورت گسترده در اروپای غربی که شرایط اقلیمی، خاک و شیب زمین برای رشد آن مناسب بود کشت میشد، اما در دسترس بودن امکانات حمل و نقل آبی به بازارهای خوب، گونهای از اقتصاد تک محصولی را در برخی از نقاط به وجود آورده بود.
نمایش پی نوشت ها:
1. C. Fox Smith, Follow the Sea.
2. کورس (Corsica) جزیرهای است واقع در جنوب فرانسه و غرب ایتالیا در دریای مدیترانه که اکنون متعلق به فرانسه است. م
3. L. Febvre.
4. A Geographical Introduction to History, English translation (1925).
5. Thessaly.
6. استفاده از مواد مصنوعی خوراکی و استفاده از چراگاههای کم ارتفاع برای کشاورزی تا حدودی بر ضد فعالیتهای کوچنشینی عمل کرده است.
7. Ritter.
8. گزارش بالا دربارهی زندگی سکاها عمدتاً بر اساس تاریخ هرودوت است. هرودوت در میانهی سدهی پنجم ق.م زندگی میکرد و در واقع سکاها را در سواحل دریای سیاه دیده بود.
9. Strabo, Geography (Leob edition, by H. L. Jones), vol. viii, p.9.
10. این باور وجود دارد که بخش بسیار اندکی از جنگلهای استوایی افریقا به معنای واقعی کلمه باستانی هستند.
11. باور عمومی بر این است که حیوانات نخست برای امور تشریفاتی و مراسم مذهبی اهلی شدند؛ برای مثال بوقلمون اهلی در مکزیک حیوانی خانگی بود که در جشنها و مراسم از آن استفاده میشد و به ندرت به عنوان خوراک مصرف میشد. نک: C. D. Forde, op. cit .
12. Winnipeg.
13. Sir L. Russell, The Farm and the Nation (1933), pp. 97-102.
14. Alsace.
15. Moselle.
16. Bruges.
17. Domesday.
18. Auxerre.
19. Yonne.
20. Bordeaux.
21. Garonne.
22. Gascony.
23. شرایط اقلیمیای که دربارهی ژاپن گفته شد؛ یعنی تابستانهای پرباران و زمستانهای معتدل. م.
گوردون ایست، دابلیو؛ (1392)، تاریخ در بستر جغرافیا، ترجمهی حسین حاتمینژاد، حمیدرضا پیغمبری، تهران: انتشارات پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}